من دلم رو با همه ی وجودم به تو گره زدم.

نه اینکه نمیتونم تنها باشم، که خودت بهتر میدونی تنهایی برای منی که بلدم خودم رو دوست داشته باشم، درد طاقت فرسایی نیست.

ولی وقتی با تو ام، انگار خودم رو بیشتر دوست دارم.

وقتی پیشمی، زمان کند میگذره.

یه آرامش و امنیت خالصی توی لحظه‌هامون هست که هیچ چیز دیگه ای شبیه ش نیست.

ولی وقتی دوری...

همه‌ چیز تند میگذره، همه‌ چیز عبث و بیهوده میشه.

تو نمیدونی، ولی بعد از جدا شدنمون،

لباس‌ هام هنوز بوی تن تورو دارن.

موقع خواب، گردنم جای خالی بازوهات رو فریاد میزنه

و دلم...

دلم هنوز کنارته.

گریه میکنم. و این اشک نشونه ی ضعفم نیست

بخاطر اینه که این عشق، ریشه هاش خیلی قوی شده.

تو رو نمیخوام فقط «گاهی»

من هر روز، هر شب،

توی بیداری توی خواب،

آغوش تو رو میخوام.

اما میدونم...

میدونم که حالا حالاها نمیرسیم به اون «هر روزی» که دلم میخواد.

و شاید هم هرگز نرسیم...

ولی تا وقتی که دوستت دارم،

تا وقتی که بودن با تو رو به هرچیز دیگه ای ترجیح میدم،

این عشق، توی من زنده‌ست.

و اگه روزی رسید که کنار هم بیدار شدیم،

یاد این اشک‌ ها می‌ افتم

و محکمتر بغلت میکنم...

نه برای اینکه از دستت ندم

برای اینکه قدر لحظه لحظه بودنت رو بدونم

و بفهمم که صبر کردن برای عشق، خودش یه جور دوست داشتنه.

با همه ی دلتنگیم

با قطره قطره ی اشک هام

میگم که دوستت دارم...