شیدایی
قلبِ من سلام.
خطابت میکنم قلب من، چون آنجا جایگاه خداست و تو چقدر لایقی برای همنشینی با خدا.. آنقدر برایم رنگ و بوی خدا میدهی، که میترسم از روزی که بنده بدی شوم و تو شوی تنها ساکن قلبم. البته که خدای زمینی من تویی اما اوست که دلهایمان را به هم پیوند داده پس رواست که قلبم را با هم شریک شوید. میدانم که خوب باهم کنار می آیید پس نگران نیستم که بینتان شکرآب شود.
میدانی نفسِ من، این روزها به برنامه ریزی خدا ایمان آورده ام. یقین دارم که جز خیر و صلاح برایمان نمیخواهد و این آرامم میکند. آرامشی که البته باز هم مدیون تو ام وگرنه کِی من دوباره راهم را پیدا میکردم؟ فقط خدا میداند.
میگویم نفس من، فکر نکن اغراق است یا یک لفظی همینجوری الکی روی زبانم میچرخد، نه. تو مثل نفس برای ادامه این حیات لازمی. آدمی را تصور کن که چند ثانیه نمیتواند نفس بکشد مثل دوران کرونا که ریه ها درگیر بود و نفس ها نامنظم. چگونه احساس خفگی میکند؟ چگونه چنگ میزند به هر چه که دستش میرسد تا هوا دوباره به ریه برگردد؟ تو دقیقا آن نفسی هستی که برای به جان کشیدنت، چنگ می اندازم به هرآنچه که در توانم است. میجنگم برای اینکه دوباره برگردی به این جان.. کیست که برای زنده بودن تقلا نکند؟ هیچکس و من هم مانند همه..
همه زنده بودنشان در گرو نفسی است که میکشند، من زنده ماندنم در نفسی است که "کنار تو" میکشم.