صحبتی با او..
محبوب من، رشته محبت من به تو، چیزیست که از یاد برده بودم و حالا بیش از پیش از اعماق وجودم، تو را احساس میکنم، همان گونه که میگویی «حبل الوریدی» و من وریدی ندارم جز آنکه عشق تو در آن جاریست. تو اگر دستم را رها کنی، دیگر نمیتوانم برخیزم. حتی اگر من بی فکری کردم، نادانی و خامی کردم، کور شدم و ندیدم، کر شدم و نشنیدم، تو رهایم نکن که اگر رها کنی، این بنده ناچیزت میان سیاهی ها غرق میشود..
خدایا، تو آگاه ترینی به من و بهتر از هرکسی راز دلم را میدانی، بیا و بر من ارزانی دار آنچه که میخواهم، همانگونه که تاکنون سایه ی مرحمتت بر سرم گشوده بود و من خیلی وقت ها ندیدم. تو بخواهی میشود پس منت بر سر این حقیر بگذار و صلاح بدان برایَم خواسته ی قلبم را. تو که بخشنده ترین و مهربان ترینی، ببخش به من راهنمایم را. او راهنمای راهِ عاشقی کردن برای توست..
در برابر تو من هیچ چیزی برای عرضه ندارم جز این عشق که شعله اش هر روز برافروخته تر میشود و کاش از من بپذیری عزیزترینم.