ما سالها قبل، کلی اتفاق پشت سر گذاشتیم که یه سری هاش حتی از خاطر من یا تو پاک شده، قلب‌هامون شکسته و شرحه شرحه شده، تنها موندیم و خیلی چیزها رو تجربه کردیم که بعضی هاش رو قطعا و بعضی هاش رو شاید هیچ وقت نباید تجربه میکردیم. اما امروز که دوباره به هم برگشتیم، با حال و هوای جدید، با یه احساس تازه و مطمئن تر از گذشته، پا به زندگی همدیگه گذاشتیم، با وجود تموم خوبی‌ها، باید اعتراف کنم رد اون شکستگی ها پاک نشده و هنوز هست. مرهم هستیم اما توی یه لحظه، با یه آهنگ یا با یه اسم، اون درد میپیچه توی قلب و روح آدم... و نمیخوای اون درد رو به زبون بیاری تا آزارش بدی... و میبینی این آدم حالا که برگشته حالا که دوباره هست، حالا که دوباره تونستی قلب و احساست رو بهش بسپری، نباید اذیتش کنی و شاید باید سالها بگذره تا حالِ خوب و خاطرات جدید، اون رد رو از بین ببره. مثل رد بخیه روی سری که توی تصادف شکسته شده...

۲۳:۲۳