گاهی فقط نگات میکنم، ساکت، بدون حرف. چون کلمات همیشه کم‌ میارن برای تو. برای اون ترکیب عجیبی که تو صورتت هست؛ اون ابروهایی که انگار همیشه یه ذره تو فکرن، اون نگاه خسته‌ی عمیقی که انگار هزار بار دنیا رو دیده ولی هنوز بلد نیست بی‌تفاوت رد شه. تو رو فقط میشه حس کرد، نمیشه تعریف کرد.

و صدات… صدات اون چیزیه که شب‌ هامو زنده نگه میداره. نه فقط وقتی حرف میزنی، حتی وقتی نفس میکشی. وقتی یه چیزی رو زمزمه میکنی زیر لب، یا وقتی اسمم رو صدا میزنی و انگار برای چند ثانیه زمان می‌ ایسته. لحن صدات یه جوریه که توش هم امنیت هست، هم خطر. هم آرومم میکنه، هم بهم میفهمونه که دارم وابسته تر می‌شم.

و دستات، دنیای منن. وقتی دستتو میگیرم، انگار همه‌ چیز یه‌ دفعه معنا پیدا میکنه. اون گرما، اون بازی کردن با پوسته های کنار انگشتت… من همه‌شو حفظ شدم. و وقتی دستتو میذاری روی صورتم، انگار تمام دردای دنیا بی اهمیت میشن. دستای تو بلدن چجوری آدمو از نو بسازن.

اما چیزی که همیشه منو میکشه سمتت، عطرته. اون بوی خاصی که فقط مال توئه. یه ترکیب تلخ و گرم، مثل غروب شهریور، یا مثل لبخند کسی که میدونه دلت براش تنگ میشه. اون عطر میمونه روی لباسام، روی بالش، توی خیالم. هر وقت رد میشی، فضا پُر میشه ازت و من دیوونه تر میشم.

تو یه‌ جوری تو تمام جزئیاتت غرقم کردی که حتی وقتی نیستی، بودنت از سرم نمیره. جزئیاتی داری که آدمو آروم میکُشه... بیصدا، بی‌ زخم، فقط با بودن...