نمیدونم چجوری باید بگم که این فاصله با من چیکار میکنه... هر لحظه‌ ای که ازت دورم، انگار یه تیکه از وجودم کم میشه. حس میکنم نفسم سنگین شده، دلم میخواد صداتو بشنوم، نگات کنم، دستاتو بگیرم، اما این فاصله لعنتی نمیذاره

جونم به جونت بسته‌ ست، دوریت برام مثل نفس نکشیدنه. تو بگو، چطور طاقت بیارم وقتی هر ثانیه‌اش مثل یه قرنه؟

میدونی چقدر سخته اونجوری که دلم میخواد کنارت نباشم؟ میدونم که این فاصله از سر ناچاریه، میدونم که شرایط اینو میطلبه، ولی ما چی؟ دلمون چی؟ جونم داره در میاد از این دوری که نه تقصیر منه، نه تقصیر تو...

گاهی فقط دلم میخواد زمانو بزنم جلو، این لحظه‌ها رو رد کنم، برسم به جایی که هیچ‌ چیز و هیچ‌ کس نتونه فاصله‌ ای بینمون بندازه. کاش بدونی چقدر برام سخته، کاش حس کنی چجوری دارم با نبودنت دست‌ و پنجه نرم میکنم

کاش حواست به دلم باشه...

همه‌ی اینا میگذره، ولی تا اون موقع، تو فقط حواست به دلم باشه. خیلی دلم تنگه